
… خریده شدهاید از سیرت باطلی که از پدران خود یافتهاید نه به چیزهای فانی مثل نقره و طلا، بلکه به خون گرانبها چون خون بره بیعیب و بیداغ یعنی خون مسیح. اول پطرس 1: 18-19
معمولاً مبلغی که در قبال چیزی پرداخت میشود، نشاندهنده ارزش آن چیز است. ما گاهی کالایی را میخریم که از نظرمان ارزشی کمتر از مبلغ پرداختی در قبالش را دارد و گاهی نیز در نظرمان کالای خریداری شده ارزشی بیشتر از مبلغ پرداختی را دارد. در هر صورت با کمی اختلاف، مبلغ پرداختی معادل ارزش تعیین شده برای آن کالا است. با این تفاسیر، ارزش ما با کمی اختلاف، به اندازه خون مسیح است! ولی آیا واقعاً اینگونه است؟ آیا ما آنقدر ارزشمند بودیم که خدای پدر حاضر شود یگانه پسرش را در راه ما قربانی کند و خونش را بریزد؟
واقعیت این است که ما بینوایانی بودیم که در گناهانمان مرده بودیم. افرادی که در ناامیدی برای رهایی از قضاوت خداوند، در انتظار اجرای حکممان، روزها را یکی پس از دیگری سپری میکردیم و حتی نمیدانستیم که چه عاقبت شومی در انتظارمان است. اتفاقاً کتاب مقدس میگوید ارزش ما معادل غضب خداوند بود؛ معادل مرگ ابدی و جدایی همیشگی از حضور پرمهر خداوند و لذت حضور در خانواده ابدی او! پس چه شد؟ چه چیز باعث تغییر این معادله شد؟ چرا به جای مجازات، پاداش دریافت کردیم؟ چه چیزی این مسکینِ مجرمِ محکوم را ناگهان به شاهزادهای ثروتمند و عادل بدل کرد؟ این همان معنای فیض است! فیض شگفتانگیز و ستودنی خداوند!
فیض یعنی دریافت چیزی که لایقش نبودیم! ما لایق مرگ بودیم ولی خالق آسمانها و زمین، آن قدوس بیهمتا، به جای مرگ، زندگی در خانه خود را به ما تقدیم کرد؛ زندگی ابدی همراه با او! ما اسیر اربابی بودیم که با بیرحمی کامل، برای به انجام رساندن اهداف خود هرگونه سوء استفاده ممکن را از ما میکرد و برای مرگ آمادهمان میساخت. همه ما در این وضعیت زندگی کردهایم و درک رفتارهای ناپسند و سوءاستفادههایش برایمان دشوار نیست. شاید در نگاه اول و در ظاهر اینطور به نظر نیاید ولی همگی این اسارت را تجربه کردهایم. این ارباب، ظاهر همه چیز را براق، زیبا و موجه نشان میدهد در صورتی که از درون فاسد، پوسیده و کریح هستند؛ او در حقیقت استاد این کار است! خداوند با پرداخت هزینه رهایی ما، ما را از شر این ارباب که ما را به هر عمل شرمآوری مجبور میکرد، آزاد ساخت و به قصر مجلل و آرامبخش خویش وارد کرد.
ما پس از دریافت این جایگاه که همان پسرخواندگی شاهِ شاهان است، همچون یک بچه گدایِ خیابانگرد و دزد هستیم که به ناگاه به قصر پادشاه دعوت شده، به عنوان شاهزاده معرفی میشود. چنین کودکی مشخصاً رفتاری که شایسته خانواده پادشاه باشد را نمیداند و یا آداب معاشرت شایسته دربار پادشاهی را بلد نیست. او عنوان و جایگاه شاهزادگی را دارد ولی باید چگونگی رفتار شایسته این جایگاه را بیاموزد. او دیگر متعلق به سیرت یک دزد خیابانگرد نیست بلکه باید راه و روش زندگی در حضور پادشاه را بیاموزد.
پطرس نیز همین موضوع را بیان میکند. او میگوید که ما از سیرت باطلی که از پدران خود به ارث برده بودیم خریده شدیم و دیگر متعلق به آن نیستیم بلکه به خانواده خداوند تعلق داریم. خون مسیح ما را از اسارت شیطان و به تبع آن از اسارت سیرت باطل او که گناه را در ما به عمل میآورد رها ساخته است. پس بیائید او را برای این عشق بیبدیل پرستش کنیم و بیاموزیم که در حضور او چگونه باید زیست!